کودک از پدر پرسید: سیاست یعنی چه؟
پدر گفت: من در خانه حاکم هستم، مادرت دولت، خدمتکار خانه قشر مستضعفه و خواهر کوچکترت نسل آینده است و تو که در حال تحصیل هستی روشنفکر هستی. حالا برو فکر کن تا بفهمی که سیاست یعنی چه...
پسرک به فکر فرو رفت
شب که شد به اتاق پدر و مادرش رفت و دید که پدرش نیست و مادرش در خواب عمیقی فرو رفته است. به دنبال پدر می گشت که او را با خدمتکار خانه در حال ... دید.
در همین هنگام صدای خواهر کوچکترش را شنید که جایش را خراب کرده و در کثافت خود غلط می زند.
فردای آن روز به پدرش گفت: پدر من متوجه شدم سیاست چیست.
پدر به او گفت: بگو ببینم چه چیزی باعث شده تو متوجه بشی سیاست چیست.
پسرک گفت: سیاست یعنی وقتی دولت در خواب عمیقی فرو می رود حکومت با قشر مصتضعف جامعه هر کاری که دلش بخواهد می کند در صورتی که روشنفکر کاری از دستش بر نمی آید و نسل آینده در کثافتش غلط می خورد.
دهه 60 و 70:
ما آخرین نسلی هستیم که در کوچه و خیابان بازی می کردیم
ما اولین کسانی بودیم که بازی تلویزیونی انجام دادیم
آخرین کسانی که آهنگ هارا از روی نوار کاست ضبظ می کردیم
کیلومتر ها بدون اینکه کسی مزاحممان شود پیاده روی میکردیم
پیش از هر کس دیگری برنامه ریزی رادیو را یاد گرفتیم
آتاری بازی می کردیم...
ما نسل پلنگ صورتی؛تام و جری و رابین هود هستیم...
ما در اتومبیل بدون کمربند ایمنی و کیسه هوا می زیستیم
ما صفحه ی نمایش مسطح ، صدای سه بعدی ، لپ تاپ ، فیسبوک و اینترنت نداشتیم
اما با این حال اوقات خیلی خوشی داشتیم...
یادش بخیر...
و ما نسل سومی ها:
ما نسل بوسه های خیابانی هستیم…
نسل خوابیدن با اس ام اس…
نسل دردو دل با غریبه های مجازی…
نسل غیرت رو خواهر,روشنفکری رو دختر همسایه…
نسل پول ماهانه,وی پــ ی ان…
نسل عکسهای برهـ ـنه بازیگران…
نسل ترس از رقص نور ماشین پلیس…
نسل استرس های کنکور و سکته های خاموش…
نسل تنهایی نسل سوخته…
آنقدر جسمت را برایم برهنه کردی
که یادم رفت روح عریانت چه شکلی بود !
آنقدر سعی کردی برجستگی های بدنت را نشانم بدهی
که وقت نشد یادت بیاورم که می توانی چه شخصیت برجسته ای باشی !
بیا و تمامش کن ، خودت را به یاد بیاور
چادر سپیدت را سرت کن بانوی مهتاب
اگر ممانعت نکنی فرشته های مهربان با دستهای لطیفشان
این لباس های کثیف دنیا را از تن روحت در می آورند ...
آنجاست که لطافت عشق را لمس می کنی
آنجاست که می فهمی خدا مهربان تر از آن است که قصد اذیت کردن مارا داشته باشد !
لذت لمس لطافت ایمان را از دلت دریغ نکن ...
چادر سپیدت را سرت کن بانوی مهتاب

بـا کـمــي مـکـثـــــ جـوابــــــ داد:
گـذشـتـهاتـــــــ را بـدون هـيــچ تـاسـفــي بـپـذيـر
بـا اعـتـمـاد زمـان حـال را بــگـذران
و بـدون تـرس بـراي آيـنـــده آمــاده شــو
ايــمـان را نـگـهــــدار
و تـرس را بـه گـوشـــهاي انـداز
شـکــــــهـايـتـــــــ را بـاور نـکـــن
و هـيــچگـاه بـه بـاورهـايـتــــــــ شـکــــــ نـکـــن...
بهش گفتم: امام زمان عج رو دوست داری؟
گفت: آره ! خیلی دوسش دارم
گفتم: امام زمان حجاب رو دوست داره یا نه؟
گفت: آره!
گفتم : پس چرا کاری که آقا دوست داره انجام نمیدی؟
گفت: خب چیزه!…. ولی دوست داشتن امام زمان عج به ظاهر نیست ، به دله
گفتم: از این حرف که میگن به ظاهر نیست ، به دله بدم میاد
گفت: چرا؟
براش یه مثال زدم:
گفتم: فرض کن یه نفر بهت خبر بده که شوهرت با یه دختر خانوم دوست شده و الان توی یه رستوران داره باهاش شام می خوره. تو هم سراسیمه میری و می بینی بله!!!! آقا نشسته و داره به دختره دل میده و قلوه می گیره.عصبانی میشی و بهش میگی: ای نامرد! بهم خیانت کردی؟
بعد شوهرت بلند میشه و بهت میگه : عزیزم! من فقط تو رو دوست دارم. بعد تو بهش میگی: اگه منو دوست داری این دختره کیه؟ چرا باهاش دوست شدی؟ چرا آوردیش رستوران؟ اونم بر می گرده میگه: عزیزم ظاهر رو نبین! مهم دلمه! دوست داشتن به دله…
دیدم حالتش عوض شده
بهش گفتم: تو این لحظه به شوهرت نمیگی: مرده شور دلت رو ببرن؟ تو نشستی با یه دختره عشقبازی می کنی بعد میگی من تو دلم تو رو دوست دارم؟ حرف شوهرت رو باور می کنی؟
گفت: معلومه که نه! دارم می بینم که خیانت می کنه ، چطور باور کنم؟ معلومه که دروغ میگه
گفتم: پس حجابت….
اشک تو چشاش جمع شده بود
روسری اش رو کشید جلو
با صدای لرزونش گفت: من جونم رو فدای امام زمانم می کنم ، حجاب که قابلش رو نداره
از فردا دیدم با چادر اومده
گفتم: با یه مانتو مناسب هم میشد حجاب رو رعایت کرد!
خندید و گفت: می دونم ! ولی امام زمانم چــــــادر رو بیشتر دوست داره
می گفت: احساس می کنم آقا داره بهم لبخنــــــــــد می زنه.